چهارپاره

ماهیگیر

 

یک زورق شکسته،چونیلوفری غریب

درگوشه ای زبسترِدریاشکفته بود

عفریتِ مرگ، زاده ی اهریمنِ پلید

درلابلایِ دامنِ خیزاب،خفته بود

 

ازدوردست،جلوه ی فانوس کم فروغ

سوسون،به گنبدِ امواج می نشست

سنگینْ سکوت آب،درآغوشِ نیمه شب

باپارویِ شکسته ی صیاد،می شکست

 

صیاددرسیاهیِ شب،تورکهنه را

درپیچ وتابِ سرکشِ خیزاب،می سپُرد

تامی کشیدتورِ سبک،خالی ازشکار

ازشرم،اشک داغ،زرخساره،می ستُرد

 

فریادمَرد،سویِ سپهراوج میگرفت

بس کن!مرابه پیشِ عزیزان،خجل نکن

عمری ست روزگارِ مراتیره کرده ای

ای آسمانِ فتنه گر،ای سنگدل ،نکن

 

مهتاب درکجاوه ی تابوت،مرده بود

نوری ازآسمان به رُخ شب،نمی چکید

«ناهید» خفته درخمِ پسکوچه هایِ ابر

«شبتاب»دورپیکرِخود،پیله می تنید

 

ناگاه درسیاهیِ آن شامِ مرگتاب

عفریتِ مرگ،سینه ی امواج رادرید

وارونه کردزورقِ درهم شکسته را

صیاد رابه ورطه ی قربانیان کشید

 

کودک،درونِ بسترِ خود،غرقِ خوابِ ناز

زن،درکنارپنجره،حیران،نشسته بود

صیادِ تیره روز،که شدصیدِروزی اش

درکامِ ه،بندزبندش،گسسته بود

 

#شعر:استاد شبدیز


اشعار شاعران معاصر شکسته،چونیلوفری غریب ,زورق شکسته،چونیلوفری منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دنیای صورتی من تک وب به روز باشگاه سایبری عمومی آی تی کار خرید ساعت سواچ سفید کودکانه زنانه 2019 Geo GTA جی ان بلاگ